مانی  جونممانی جونم، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره
ماهان جونمماهان جونم، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 16 روز سن داره

پسرهایی از جنس عشق

تولد 2 سالگی مانی جون

سلام نفسم امسال جشن تولدتو مثل پارسال درست تو روز خودش گرفتیم یه جشن رنگین کمونی در روز 26 ام اردیبهشت 93. .انشالله که همیشه سلامت و شاد باشی دلم میخواد متنای قشنگ برات بنویسم ولی وقتی میام تایپ کنم همه از یادم میرن  از یک دو روز قبل تولدت حین کارا بهت میگفتم تولدته و تو تکرار میکردی تولدته تزئینات روی دیوارو نشون میدادی و میگفتی با حالت پرسشی : مامان تولدته؟! و من میگفتم اره عزیزم تولد مانی جونه . و ذوق میکردی . آخرین تولدی که رفتی 13 ماهه بودی و چیزی از جشن تولد یادت نمیاد . فقط آهنگ تولدت مبارک رو بارها تو ماشین برات گذاشتم و خیلی دوستش داری و میخونی همیشه . در ادامه عکسای تولدتو میذارم آویز خوش آمدگویی &n...
27 ارديبهشت 1393

نامه ای برای پسرم به مناسبت روز مرد

مرد کوچک مادر فدای قد و بالایت خوب به حرفهای مادرت گوش کن حرفهایِ شاید تلخ و سنگینیست اما باید از همین بچگی ات برایت بگویم تا در آینده اماده باشی برای مرد شدن تو قرار است مرد خوبی شوی مرد خوب بودن کار سختیست اینکه قوی باشی اما مهربان صدایت پر جذبه باشد اما نه بلند اینکه باید گلیم خودت را از آب بکشی بیرون و مهم تر اینکه باید تکیه گاه باشی عزیز دل مادر  تکیه گاه بودن سخت ترین قسمت مردانگیست اول از همه باید تکیه گاه خودت باشی و بعد عشقت عشق چیز عجیبی نیست حسی است مثل موقع هایی که صدایم میکنی :" مادر"  من میگویم : جان مادر و به همین مقدسیست عاشقی را کم کم خودم یادت می دهم لا...
24 ارديبهشت 1393

عید نود و سه

پروردگارا... تنی سالم .... خواب های شیرین... روزهای قشنگ... نصیب 22 ماهه کوچکم کن... عزیزم امسال دومین سالی هست که تو در کنارمون بودی و با حضور تو نوروز برای من و بابایی پرهیجان تر و خواستنی تر بود . عیدت مبارک پسرم . لحظه تحویل سال ساعت 20 و 29 دقیقه شب بود و همه خونه مامان جون ( مادر مامانی) دور سفره هفت سین جمع بودیم . این اولین باری بود که کنار هفت سین نشستی چون پارسال موقع تحویل سال کنار خونه خدا بودیم . امیدوارم که همیشه سلامت باشی . عیدت مبارک عزیزم اینم تقویم 93 که خودم برات درست کردم و برای خودمون و  بابای بابا و مامان خودم دادیم   حرف زدنت خیلی تکمیل تر شده جملات دو کلمه ای میگی ...
21 ارديبهشت 1393

21 ماهگی

فدای شیرین زبونیات بشم عسلم دیروز داشتم از خیابان رد میشدم بغلت کرده بودم. صورتت به پشت بود داشتی عقبو نگاه میکردی دیدم داری تند تند میگی گمز( قرمز) سبز زرد ابی صوتی (صورتی) بنفش ... برگشتم دیدم سر خیابون چراغانیه و رنگاش تند تند عوض میشه و تو هم دقیقا با تغییر رنگا اسمشونو میگی جیگرمی جیگر اولین برف زمستونی رو هم امسال تجربه کردی ...
20 بهمن 1392
1